آقا مهراد مامان خیلی بلا شده. دیروز خونه مادر جون بودیم. آقا رفته بود شیر گاز پلوجوش رو باز کرده بود. مدتی گذشت آقاجون برا بابایی آقا مهراد چای ریخت که شیطون بلا رفت بطرف چای و دستش رو زد به استکان و یک کوچولو دستش سوخت.
آقا مهرادی، تقریبا از 5 ماهگی واژه ی دَدَ را به زبان آوردی و من و بابایی کلی ذوق کردیم. هر ماه یک واژه ی جدید را یاد گرفتی و الان که 9 ماهه شدی واژهای بَ بَ، دو دو، نَ نَ، اغو و گوقِ را هم به زبان می آوری. واژه های دَدَ و بَ بَ را با کمک بابایی و واژه ی دو دو را از مادر بزرگ یاد گرفتی.
آقا مهراد ما در تاریخ 27 تیر 95 در ساعت 16و 40 دقیقه از بهشت خدا دل کند و قدم بر روی چشمای من و باباییش گذاشت تا هم دنیای ما رو بهشت کنه و هم قشنگترین لحظه ی زندگیمون رو رقم بزنه. این وبلاگ رو برا پسرم درست کردم تا وقتی بزرگ شد بدونه که من و باباش برای دنیای اون از تمام دنیامون گذشتیم چون اون هدیه خدا به ماست و خودش هم که بزرگ شد این دفتر خاطراتشو ادامه بده. ...